داره بارون میاد...

دیگه آسمون خاکستری نیست...آبیه آبیه!!

اما انگار...انگار حالا نوبت آدماست...نمیدونم چرا خاکستری شدن؟!

انگار تو این شهر...هیشکس غربت مادر رو یادش نیست...

انگار تو این شهر...فقط مذهبیا و مسجدیا و هیئتیا میدونن ایام فاطمیه است...

انگار تو این شهر...باید به همه توضیح بدی که چرا مشکی پوشیدی و بعد بی تفاوت نگات کنن!!

انگار تو این شهر...آدما فقط روز میلاد ائمه رو دوس دارن...

انگار تو این شهر...

هه...

همه سال جدید رو تبریک میگن...

هیشکس تسلیت نمیگه...

بگذریم از اونایی که میدونن و خودشون و زدن به اون راه!!

 اما به بقیه حق میدم...

حق دارن خب...از کجا بایست خبر دار شن؟؟

از شبکه های ماهواره ای؟؟

یا نکنه از تلویزیون داخلی؟؟؟

گاهی سخت میشه باور کرد که اینجا شیعه خونه ی امام زمانه (عج) ...


عطر باران هر گلی را تازه کرد و بهر من
مانده ام حیران چرا قحط است در باران نفس


دوستان عزیز...بنده همین الان از دانشگاه بر میگشتم که ناگهان چشمم افتاد به پارچه مشکی نیم در یک متر با نوشته یا فاطمه زهرا سلام الله علیها که به یک ریسه در بالای خیابون شهید بهشتی(اول آزادی)نصب کرده بودن... بسی شگفت زده شدم...

بلاخره کم کاری نکردن که؟؟؟

توی میدان بزرگ شهر بزرگ و پرجمعیت کرمان چنین پارچه مشکی برای عزاداری مادر سادات اون هم در این ابعاد و اون هم در چنان مکانی که چشم احدی بهش نمیفته(منم کاملا تصادفی شد) واقعا جای سپاسگزاری داره...