گاهی از استنتاج های خودم گریه ام میگیرد...

مثلا وقت هایی که از مادرم عصبانیم و با تمام وجود سعی بر این دارم که از یک نیشگون که در کودکی از من گرفته و من حتی بخاطرش هم ندارم، نتیجه بگیرم که او با من نامهربان است...

وای خدای من...

چطور ما آدم ها همه ی خوبی ها و ایثار ها و مهربانی ها و نگرانی ها و گذشت ها  را ندید می گیریم و بند میکنیم به یک نیشگون کوچک که تازه درد هم نداشته!!!