۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

یک نیشگون کوچک!!

گاهی از استنتاج های خودم گریه ام میگیرد...

مثلا وقت هایی که از مادرم عصبانیم و با تمام وجود سعی بر این دارم که از یک نیشگون که در کودکی از من گرفته و من حتی بخاطرش هم ندارم، نتیجه بگیرم که او با من نامهربان است...

وای خدای من...

چطور ما آدم ها همه ی خوبی ها و ایثار ها و مهربانی ها و نگرانی ها و گذشت ها  را ندید می گیریم و بند میکنیم به یک نیشگون کوچک که تازه درد هم نداشته!!!



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خانم سین

آدم های خط خورده

بعضی آدما شبیه تابلو نقاشی ان!!

از دور خیلی جلوه دارن...

اونقدر دلچسبن که دلتو میبرن!!

اما کافیه یه خرده بهشون نزدیک شی...

با خطها و رنگهاشون درگیر شی...

اونموقع میبینی که اصلا اونجوری نیستن که به نظر میومدن...

تازه متوجه یه عالمه ضعف میشی...یه عالمه خط خوردگی...یه عالمه به هم ریختگی...




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خانم سین

آسمان را دریاب....


گاهی وقتا معنای یه کلمه رو در ابعاد وسیعش...در مفهوم واقعیش، وقتی میشه درک کرد که 

بشه اون کلمه رو در ابعاد کوچیک، لمس کرد...

مثلِ انتظار...

مثلِ عبودیت...

مثلِ ...عشق.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خانم سین

دوباره عشق...

زخمی ام التیام میخواهم

التیام از امام میخواهم

السلام علیک یا ساقی

من علیک السلام میخواهم



انشاالله اگه بانو بطلبن فردا عازم قم هستم...

خداوند توفیق بده دعاگوتون خواهم بود...



دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد...


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
خانم سین

اینجا جای موندن نیست


دیگه رمقی برام نمونده...

پاهام دیگه جون ندارن واسه پیاده رفتن...

نمی دونم می خوام به کجا برسم...

فقط میدونم" اینجا "جای موندن نیست!!

این بیت و عجیب دوست دارم...

آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خانم سین

انگار توی این شهر...


داره بارون میاد...

دیگه آسمون خاکستری نیست...آبیه آبیه!!

اما انگار...انگار حالا نوبت آدماست...نمیدونم چرا خاکستری شدن؟!

انگار تو این شهر...هیشکس غربت مادر رو یادش نیست...

انگار تو این شهر...فقط مذهبیا و مسجدیا و هیئتیا میدونن ایام فاطمیه است...

انگار تو این شهر...باید به همه توضیح بدی که چرا مشکی پوشیدی و بعد بی تفاوت نگات کنن!!

انگار تو این شهر...آدما فقط روز میلاد ائمه رو دوس دارن...

انگار تو این شهر...

هه...

همه سال جدید رو تبریک میگن...

هیشکس تسلیت نمیگه...

بگذریم از اونایی که میدونن و خودشون و زدن به اون راه!!

 اما به بقیه حق میدم...

حق دارن خب...از کجا بایست خبر دار شن؟؟

از شبکه های ماهواره ای؟؟

یا نکنه از تلویزیون داخلی؟؟؟

گاهی سخت میشه باور کرد که اینجا شیعه خونه ی امام زمانه (عج) ...


عطر باران هر گلی را تازه کرد و بهر من
مانده ام حیران چرا قحط است در باران نفس


دوستان عزیز...بنده همین الان از دانشگاه بر میگشتم که ناگهان چشمم افتاد به پارچه مشکی نیم در یک متر با نوشته یا فاطمه زهرا سلام الله علیها که به یک ریسه در بالای خیابون شهید بهشتی(اول آزادی)نصب کرده بودن... بسی شگفت زده شدم...

بلاخره کم کاری نکردن که؟؟؟

توی میدان بزرگ شهر بزرگ و پرجمعیت کرمان چنین پارچه مشکی برای عزاداری مادر سادات اون هم در این ابعاد و اون هم در چنان مکانی که چشم احدی بهش نمیفته(منم کاملا تصادفی شد) واقعا جای سپاسگزاری داره...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم سین

جواب ناله ما را نمیدهد دلبر...



خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود

ز روزگار غریبم گشته است معلوم
شفای ما به قیامت بجز رضا نشود.


غزل از امام خامنه ای


اَللهم اغفِر لِیَ الذُنوبَ الَتی تَحبِسُ الدُعا
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم سین

آدم به شرط چاقو!!

زنی که چادر بر سرش دارد حتما با ایمان نیست ...

اما

یک زن با ایمان حتما چادر بر سر دارد!!

.............................................................

مردی که ریش دارد حتما با ایمان نیست...

اما

یک مرد با ایمان حتما ریش دارد!!



آدم ها شده اند شبیه هندوانه...

سخت میشود از روی ظاهر، باطنشان را تشخیص داد...

مگر اینکه ماهر باشی و با تقه ای بفهمی درونشان چه خبر است!!

دیگر سیر شده ام...از بس که گول ظاهر آدم ها را خورده ام!!



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم سین

در باب" کمی دیرتر"

یک حکایت کلیشه ای و سطحی که تلاش کرده به خلق شخصیت ها و جریانات سمبلیک بپردازه اما تا حد یک قصه بچگانه کار را کم ارزش کرده...

این حسی بود که بعد از خواندن دو فصل اول کتاب کمی دیرتر نوشته ی سید مهدی شجاعی داشتم...

اما فصل سوم و چهارم  نظرم را تغییر داد...این دو فصل ذهن خواننده را به کلی به خود مشغول می کرد...

دارای مضامینی بسیار ارزشی و دینی بود که دغدغه هر مومنیست!!

جملات دو فصل آخر این کتاب هرکدام به تاملی جداگانه نیاز داشت و به نظر من جملاتش را باید بارها خواند.

باید اعتراف کنم بعضی از جملات این کتاب تا مغز استخوانم را سوزاندند...

در هرحال پیشنهاد میکنم به خاطر رسیدن به دو فصل اخر هم که شده دو فصل اولش را تحمل کنید و این کتاب رو مطالعه کنید...

داستان در مورد نویسنده است و یک جوان...جوانی که بین همه ی "آقا بیا" گو ها ، نوای "آقا نیا" سر داده است و هراسش نیست...سرزنشش میکنند ..تهمت و افترا نثارش میکنند...غافل از اینکه بنده شناس دیگریست!

بیشتر از این نمی گویم،خودتان بخوانید!


و در آخر:              

                الهی عامِلنا بفضلک و لا تُعاملنا بعدلکَ یا کریم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم سین

ما از نسل نود و نه درصدیم!!!

خاطره ی امام خامنه ای از یوم الله 12 فروردین:

من،روز رأى‌گیرى کرمان بودم از طرف امام یک مأموریتى به من محول شده بود که بروم بلوچستان و سر بزنم به شهرهاى بلوچستان و مردم آن‌جا را از نزدیک دیدار بکنم و پیام امام را براى آن مردم ببرم. پیام محبت و دلسوزى را که ملاحظه مى‌کنید از همان روزهاى اوّل امام به فکر افتادند که با این مستضعفین دورافتاده‌اى که به کلى فراموش شده بودند، حتى در نظام گذشته ملاطفت و محبت کنند و من را که آن‌جا سابقه داشتم آشنائى نسبتاً زیادى داشتم فرستادند آن‌جا براى این کار.

کرمان رسیده‌بودم من در راه بلوچستان که روز رأى‌گیرى بود، در فرودگاه بچه‌هاى حزب‌الهى و داغ کرمان آمدند، صندوق را آوردند چند تا صندوق بود، هر کدام مى‌خواستند که بیاورند من تویش رأى بیاندازم. آنها هم من را مى‌شناختند. یعنى سابق که کرمان رفته بودم و مردم کرمان با من آشنا بودند. من هم خیلى به مردم کرمان از قدیم علاقه داشتم مردم خیلى بامحبت و جالب بودند همیشه در چشم من. خیلى لحظه‌ى شیرینى بود براى من، آن لحظه‌اى که این رأى را من مى‌انداختم توى صندوق و مى‌دیدم آن شور و هیجانى را که مردم کرمان از خودشان نشان مى‌دادند در رأى دادن. بعد هم نشان داده شد که خب نودونه درصد آراء به جمهورى اسلامى آرى بود.

خاطره‌اى که فقط اشاره مى‌کنم مخالفتهایى است که با رأى‌گیرى به این شکل وجود داشت که از طرف جناحهاى مختلف این مخالفتها بود همه هم خودشان را بعدها نشان دادند. هم آن جناحهایى که بر مطبوعات کشور مسلط بودند، روشنفکرهاى چپ و نیمه چپ و لیبرال و التقاطى، اینها که مطبوعات آن روز را اطلاعات، کیهان آن روز را توى مشت داشتند که خب بحمدالله بعد همه ازاله شدند و روزنامه‌ى حسابى دیگرى هم نبود یعنى همین روزنامه‌ى جمهورى اسلامى که نبود روزنامه‌ى دیگرى هم که بشود مورد اتفاق باشد همین‌طور. هرچه دلشان مى‌خواست مى‌نوشتند. رفته بودند این‌جا و آن‌جا این روشنفکرهاى گروهکى سیاسى ملحد و نیمه‌ملحد از شخصیتهاى گوناگون نظر خواسته بودند که به نظر شما آرى یا نه درست است؟ یا بیائید چندجور حکومت را مطرح کنیم و رأى بگیریم. مقصودشان هم این بود که مردم را از آن یکپارچگى خارج کنند، اگرچه فرقى هم نمى‌کرد یعنى تأثیرى هم نداشت. اگر مردم خب طبیعى بود که به آن شیوه‌هاى دیگر رأى نمى‌دادند و به خصوص بعداز آنى که امام آنجور صریح فرمودند جمهورى اسلامى نه یک کلمه کم، نه یک زیاد، لکن آنها کار خودشان را مى‌کردند به امید این‌که شاید بتوانند شکاف بیندازند این رأى زیاد مردم را کم کنند، رأى را تقسیم کنند از این کارها مى‌کردند و اوضاعى داشتیم ما در شوراى انقلاب با آن جناح لیبرال و به اصطلاح ملى‌گرا که بیشترین خصوصیتشان مخالفت با خط اصیل انقلاب بود که این شیوه‌اى را که بعد هم انجام گرفت این شیوه را اثبات کنیم که این شیوه‌ى درستى است.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین