۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتخابات» ثبت شده است

تردید

این مطلب حذف شده است...




۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
خانم سین

جرات یا حقیقت؟

بسم الله الرحمن الرحیم


جرات یا حقیقت؟؟؟

بازی جالبی ست...هیجان دارد خوشم می آید!

از آن بازی هاست که گاه در اخر  سنگینی دو جسم ناشناخته را بر دو سوی کله ات حس خواهی کرد که فکر می کنم بهشان می گویند"شاخ"

البته گاه پیش می آید که بعضی جر می زنند و در تلاشند جای شاخ روی گوش هامان کار کنند تا در جهت توسعه طولی انان قدمی برداشته باشند.(جسارت نباشد البته!!)

بازی جالبی ست.

البته نه برای گروه های دختر و پسری که می روند رستوران و  دور هم می نشینند روی تخت و بطری دلستر را می گذارند وسط و شروع می کنند به اراجیف پرسیدن و حیا نمی کنند از پرسیدن سوالات دهشتناک و شرم هم ندارند از دادن جواب های "آن جوری" و اصلا هم مهم نیست در قسمت جرات ،کار خلاف شرع بکنند....

این بازی جان می دهد برای اجرا بین کاندیداهای ریاست جمهوری....

اصلا این رسما یک ایده عالی محسوب می شود و حقیر هم یک ایده پرداز و در این هوای گرم حق بدهید به من که برای خودم در نوشابه باز کنم!!!

دیگر کلاه قرمزی و آقای همساده کفاف ما را نمی دهد....

میتوان مصداق عینی "اصن یه وضی" را در یک برنامه تلویزیونی با حضور همه کاندیداها و یک فقره بطری دلستر وطنی،دید و کلی هم حالش را برد.

اگر می شد چه می شد؟؟؟

همان برنامه اولی همه گوشی می آمد دستشان که چه کسی لیاقت اداره این کشور را دارد(ما تکلیفمان کاملا مشخص است ها!!)...

نباید گذشت از بحث گرانی پته هایی که در قسمت "حقیقت" بر آب می ریزد و  البته باز هم نمی توان گذشت از بد بینی هایی که ممکن است ملت(بخوانید امت!!) بعد از ان، نسبت به همه اهالی در عرصه سیاست پیدا کنند....

اما نمی توان هم از "حقیقت " گذشت....

آن هم حقایقی که بعضی از این کاندیداها دارند مخفی میکنند...

جرات می خواهد گفتن حقیقت...

...

جرات یا حقیقت...

عجیب بازی جالبی ست...



پ ن:  رای ما  دکتر جلیلی

۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خانم سین

تَب...


این روزها تا می آییم دو کلمه از داغ دلمان بگوییم بخش نیمچه سیاسی مخمان شروع میکند به اولتیماتوم دادن که:بنده ی خدا!!!وقت انتخابات است...وقت تدبیر برای آفریدن حماسه ی سیاسی است(باز هم شعار های بی پشتوانه ی این نیم وجبی!!!)آنوقت تو می نشینی از رنج کهنه ات می گویی که همیشه برای نالیدنش وقت هست...

ناگهان احساس،لنگان لنگان، میپرد وسط که:اوهوی این چه طرز حرف زدن با شخص شخیص الشخصای من است...بنده اگر سکوت کنم و دم نزنم که جز جگر میگیرم و میفتم میمیرم آنوقت میگویند فلانی بی احساس است...

باز آن نیم وجبی کم نمیاورد و میگوید:ببینم احساس زهوار در رفته!!!یعنی تو یه نمه مغز توی کله ات نیست که حساسیت موضوع را درک کنی...بابا آدم حسابی، هاشمی آمده است...کم الکی نیست که!!بماند که جلیلی نیز تشریف فرما شده و تکلیف ما نیز روشن اما بنشین کمی با اون عقل داشته و نداشته ات بفکر شاید بتوانی کمی شرایط موجود را تحلیل کنی...

احساس که در حاضرجوابی عجیب خبره است، سرش را به نشانه تاسف تکان داد و گفت:هی عقل کل!!!من اگه بنشینم و این فضا را تحلیل کنم که اولا تو دیگر این وسط چیکاره ای...ثانیا نمیگویند فلانی از روی احساس، تحلیل و تفکر کرده و انگ احساسی عمل کردن میزنند بهش(که زیاد هم بیراه نمیگویند)؟؟؟

نیمچه سیاسیِ مخم،شانه اش را بالا انداخت،دست هایش را فرو کرد در جیبش و سوت زنان رفت که سایت های خبری را چک کند تا شاید خبر جدیدی از کناره گیری بدست بیاورد...عجیب دلش میخواهد زاکانی و لنکرانی به نفع جلیلی بروند کنار.دارد به این فکر میکند ائتلاف 1+2 تصمیمشان چیست و آیا خیال دل انگیز ریاست جمهوری را فدای آرمان های انقلاب و وحدت در مقابل گفتمان مقابل آن خواهند کرد یا نه؟؟

احساس وصله خورده هم نشست کنج اتاق و در خیالش غوطه ور بود و در دلش آرزو میکرد:کاش یکی می آمد حال مرا تحلیل میکرد شاید همه چیز حل میشد!!


پ ن: دست میگذارد روی پیشانیم...

-تب داری...

لیوان جوشاندنی را میدهد دستم...

گیرم که با این لیوان تب این جسم فروکش کند....روح تب دارم را چه کنم؟؟؟



۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خانم سین