یک حکایت کلیشه ای و سطحی که تلاش کرده به خلق شخصیت ها و جریانات سمبلیک بپردازه اما تا حد یک قصه بچگانه کار را کم ارزش کرده...

این حسی بود که بعد از خواندن دو فصل اول کتاب کمی دیرتر نوشته ی سید مهدی شجاعی داشتم...

اما فصل سوم و چهارم  نظرم را تغییر داد...این دو فصل ذهن خواننده را به کلی به خود مشغول می کرد...

دارای مضامینی بسیار ارزشی و دینی بود که دغدغه هر مومنیست!!

جملات دو فصل آخر این کتاب هرکدام به تاملی جداگانه نیاز داشت و به نظر من جملاتش را باید بارها خواند.

باید اعتراف کنم بعضی از جملات این کتاب تا مغز استخوانم را سوزاندند...

در هرحال پیشنهاد میکنم به خاطر رسیدن به دو فصل اخر هم که شده دو فصل اولش را تحمل کنید و این کتاب رو مطالعه کنید...

داستان در مورد نویسنده است و یک جوان...جوانی که بین همه ی "آقا بیا" گو ها ، نوای "آقا نیا" سر داده است و هراسش نیست...سرزنشش میکنند ..تهمت و افترا نثارش میکنند...غافل از اینکه بنده شناس دیگریست!

بیشتر از این نمی گویم،خودتان بخوانید!


و در آخر:              

                الهی عامِلنا بفضلک و لا تُعاملنا بعدلکَ یا کریم...