می گفت: خمس مالتو بایس بدی....
خمس متعلق به امام زمانته...
پس یادت باشه از هر پنج تا پستت یکیشو به عنوان خمس واسه امام زمانت بنویسی...
تا حالا از این بُعد بهش نگاه نکرده بودم...
می گفت: خمس مالتو بایس بدی....
خمس متعلق به امام زمانته...
پس یادت باشه از هر پنج تا پستت یکیشو به عنوان خمس واسه امام زمانت بنویسی...
تا حالا از این بُعد بهش نگاه نکرده بودم...
دادگاه ویژه روحانیت،علیرضا جهانشاهی (طلبه سیرجانی) را به اتهام تشویش اذهان عمومی،اخلال در نظم عمومی و توهین به مقامات قضایی به سه سال و نیم حبس و محسن شیرازی را هم به دو سال و نیم حبس محکوم کرد.
حجتالاسلام والمسلمین محمدجعفر منتظری حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت در گفتوگو با خبرنگار قضایی فارس با اعلام این مطلب افزود: حکم مربوط به طلبه سیرجانی روز گذشته صادر شده است.
وی افزود: این حکم بدوی بوده و متهم میتواند نسبت به آن اعتراض کرده و تقاضای تجدید نظر کند.
منتظری گفت: طلبه سیرجانی ابتدای امر تقاضای وکیل داشت اما در جلسه بعدی تصمیمش عوض شده و گفت وکیل نمیخواهد.
حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت با اشاره به اینکه این فرد به ۳.۵ سال حبس محکوم شده است گفت: بعد از تجدید نظر، حکم قطعی و لازمالاجرا خواهد بود.
در روزهای اخیر حجتالاسلام مرتضی آقاتهرانی نماینده تهران در مجلس و جمعی از نیروهای ارزشی پیگیر پرونده طلبه سیرجانی و محسن شیرازی شدند.
دیدین آدم وقتی دیگه خیلی تلاش میکنه و میبینه کسی حمایتش نمیکنه از پا میفته...
احساس میکنم آقای جهانشاهی همچین احساسی پیدا کرده که اعتراضی نسبت به حکمش نمیکنه...
همه اونهایی که کاری نکردین چون میگفتین ممکنه شبهه ای در کار باشه...ممکنه خطایی ازش سر زده باشه...خوب تماشا کنید...بالفرض صحت شبهاتی که نمیدونیم چی هستن هم این حکم کمی واسش زیاد نیست؟؟؟؟دردناکه!!!
بنده منظورم از کسایی که کاری نکردن متوجه یک شخص خاص نبود...بنده این چند وقت با افراد زیادی در این مورد گفتگو کردم حتی از غریب گرفته تا فایل و آشنا...منظورم همه اونهاست...
وقتی از زمین خواری بزرگ در سیرجان اطلاع داد و گفت که نهاد امنیتی کشور در ان شریک است برایش پاپوش دوختند و رفت زندان...
وقتی که از سیرجان با پای پیاده حرکت کرد به سمت تهران بازداشتش کردند و گفتند خلاف شان رو حانیت است...یکی نبود بگوید پیاده روی خلاف شان روحانیت است یا دست دادن با نامحرم؟؟؟پیاده روی خلاف شان روحانیت است یا بنز سواری؟؟؟
هربار برای عدالت برخاست به بهانه ای بردندش زندان...اینبار به بهانه"به خطر انداختن امنیت ملی"!!!
خنده دار است...از چه کسی ترسیدیم که ساکت نشسته ایم؟؟؟
مبنای آنچه که شأن و خلاف شأن روحانیت است در پیام مهم امام(ره) موسوم به منشور روحانیت بیش و پیش از هر نظر و سلیقه شخصی باید مبنا باشد: «علماى اصیل اسلام هرگز زیر بار سرمایه داران و پولپرستان و خوانین نرفته اند و همواره این شرافت را براى خود حفظ کرده اند و این ظلم فاحشى است که کسى بگوید دست روحانیت اصیل طرفدار اسلام ناب محمدى با سرمایه داران در یک کاسه است. و خداوند کسانى را که اینگونه تبلیغ کرده و یا چنین فکر مى کنند، نمى بخشد. روحانیت متعهد، به خون سرمایه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سرآشتى نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و ریاضت درس خوانده اند و پس از کسب مقامات علمى و معنوى نیز به همان شیوه زاهدانه و با فقر و تهیدستى و عدم تعلق به تجملات دنیا زندگى کرده اند و هرگز زیر بار منت و ذلت نرفته اند. دقت و مطالعه در زندگى علماى سلف، حکایت از فقر و نهایتا روح پرفتوت آنان براى کسب معارف مى کند که چگونه در پرتو نور شمع و شعاع قمر تحصیل کرده اند و با قناعت و بزرگوارى زیستند. در ترویج روحانیت و فقاهت نه زور سر نیزه بوده است، نه سرمایه پولپرستان و ثروتمندان، بلکه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است که مردم آنان را برگزیده اند.»
پیام «طلبه سیرجانی» از «اوین» برای حزباللهیها
نامه همسر طلبه سیرجانی(حتما بخوانید)
طلبه سیرجانی اعتصاب غذا کرده....
ا بهمن: بچه های جامعه اسلامی شیراز بیانیه دادن....
2 بهمن: جمعی از طلاب ،دانشجویان و بسیجیان سراسر کشور بیانیه دادن...
***خبرگزاری تسنیم : سه اتحادیه بزرگ دانشجویی در بیانیه ای مشترک اقدام تروریستهای چند ملیتی سوریه در به خاک و خون کشیدن 82 دانشجو در دانشگاه حلب را محکوم کردند.شورای تبیین مواضع بسیج دانشجویی دانشگاه های سراسر کشور، جنبش عدالتخواه دانشجویی و انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل*** چطور واسه اونها بیانیه میدن واسه این طلبه ی خودی که به ناحق نزدیک به پنج ماهه زندانی شده بیانیه نمیدن؟؟؟؟
ما داریم چیکار میکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مسئولیم بخدا!!!
دفعه پیش با فرمان حضرت آقا آزاد شد...اینبار نوبت ماست!!!
مثلا وقتی تصمیم میگرفتم درس یخونم...
فضا که عوض میشد بهتر میتونستم درس بخونم...
حالام میخوام یه تصمیم بگیرم اما خیلی مهم تر...خیلی بزرگتر ....
ذهنم یکسره پی یه چیزی میگرده که جابجا کنه...اما چیو؟؟؟
چی میتونه فضا رو عوض کنه...فضای دلم رو؟؟؟
فضای دل من حرم با صفاته....
چاره کار فقط اذن دخوله...
نمیدانم از چی بنویسم؟؟؟نه اینکه حرفی نیست...نه اینکه همه چیز اروم است و من خوشبختم...نه
حرف زیاد است و مجال کم...
چه بگویم؟؟؟؟
از سریال یلدایی که دارد هر شب روی آنتن میرود وبا هدفی به اصطلاح دینی،دین مخاطبین را هدف گرفته است؟؟
چه بگویم؟؟؟
از طلبه ای بگویم که وقتی احساس خطر کرد، قیام کرد و هیشکس حمایتش نکرد...؟؟؟ برای هدفش که همان عدالت بود همه جوره از خودش ..مالش...جانش...وقتش..زندگی خانوادگی اش گذاشت و گذشت اما تنها میله های سرد و خاکستری زندان بود که نصیبش گشت...وقتی بیانیه کوتاهش را خواندم جگرم کباب شد...
او هم میتوانست مثل ما مشغول زندگی خودش باشد..راحت و آسوده پای لپ تاپش بنشیند و در وبلاگش هی انتقاد کند...هی اظهار تاسف کند...هی به خود ببالد که لبیک گوی آقاست...خدا رو شکر که چیزی کم ندارد..اما نه..نمی توانست..چون غیرت داشت و عدالت خواهی را از امامش به خوبی آموخته بود...
یعنی حقش نبود که حتی یک بار هم که شده به حمایت از او بلند شویم؟؟؟نه بخاطر اینکه همشهریم است...نه برای اینکه هم استانیمان است...نه برای اینکه بسیجی است و ولایتمدار....تنها بخاطر اینکه مسلمان است و عدالتجو...
از چه بگویم؟؟؟
از دوستی که دارم ذره ذره سقوطش را میبینم و کاری از دستم بر نمی آید جز اشک و دعا!!! از لرزش تنم بگویم وقتی که میبینم دارد در چه باتلاقی فرو می رود و حتی اجازه نمی دهد دستش را بگیرم...از من فرار می کند...از محیطی بگویم که او را در خودش غرق کرده و شکل آدم هایی را به او خورانده که خودش منتقد آنها بود؟؟؟
از چه بگویم؟؟؟
از سیاستی که روز به روز کثیف تر می شود و از دیانتی که روز به روز غریب تر؟؟؟
اصلا شاید باید از چندین کودکی که تمام روز را در اوج سرما و گرما در محله مان هستند و تکدی گری میکنند بگویم؟؟؟یا از آدمی که تمام هم و غمش بساز بفروش است و سود بیشتر و پول بیشتر و ماشین بیشتر و خانه بیشتر...بیشتر هایی که روزی نیشتری میشوند در جان دین آدم!!!
اصلا هیچ نگویم بهتر است...میروم درس بخوانم!!!
امتحان آیین زندگی دارم و امروز کلا این شکلی بودم: .....
(حالا کلا هم که نه...ولی یکم و که بودم...)
خیلی خوشم اومد از این کتاب...دست کم از مقاومت و مصالح و این تریپ درسا خیلی بهتر تره...
به این فکر میکردم که ملت (بخونین اُمت... ) که دارن این کتابو میخونن اصلا روشون تاثیری داره؟؟؟
یعنی حتما نداره خب که اوضاع این همه بی ریخته...
بگذریم حالا...من مسئلم چیزی دیگه ایه...
دوستان و همراهان گرامی!!!بنده حین مطالعات نسبتا دقیق این کتابِ محتوا الزیاد ،به سوالی برخوردم که سخت منطقه شمال شرقی ذهن بنده رو به خودش مشغول کرده؟
سوال از این قراره:(البته خلاصش)
دانشجو علاوه بر وظایف سنگین علمی که بردوش داره ،یکسری وظایف فرهنگی و ...برای ترویج شعائر دینی هم داره...که با عضویت و شرکت در تشکلات دانشجویی اونها رو انجام میده ...
حالا اگه وظایف علمی با وظایف فرهنگی تعارض پیدا کرد باید چیکار کنیم؟؟؟؟
سریع نگید آقا فرمودن تحصیل ،تهذیب،ورزش...
درسته اما تحصیل از حصول و حاصل شدن میاد...یعنی بدست آوردن...فقط درس و رشته دانشگاهی نیست که!!
خب شاید یکی توی تشکل و فعالیت های فرهنگی چیز بیشتری نصیبش میشه و به معنای واقعی تحصیل میکنه...مثل بنده!!!
حالا از تون در خواست دارم لفطا خوب روش فکر کنید و بنده رو در جریان فکرتون قرار بدید...
تا همگی به جواب درست برسیم...
اجرکم عند الله...
حتی فکر میکنم به صحن و سرای حرمتون...اشک توی چشمام جمع میشه...
دلم واسه حرمتون پر میکشه...
نگاهم هم به گنبد طلاتون که میفته انگار یه چیزی میگیرتش و نمیذاره جای دیگه بره...اونوقته که حتی فکرمم کار نمیکنه...همینطور زل میزنم ...یه جور حالت اغما...
یکی از زیباترین اتفاق های زندگیمون شده آقا جان...
اینکه سال تحویل پیشتونیم و شمام همیشه ی خدا هوامونو داشتین!!!
آخرین باری که پیشتون بودم و یادتونه؟؟؟..تابستون امسال!!!
هرچی میخواستم اون خواسته رو ازتون بخوام نمی شد...حالا میفهمم آقا جان که چرا...
دلم میخواد همیشه پیشتون باشم...دوست دارم بیام و توی شهری باشم که پر از عطر شماست...یعنی میشه؟
میدونین چیه؟هیچ وقت نمیتونم برای شهادتتون مطلب بنویسم...چون درکش نکردم...
چون همیشه باهام بودین...توی همه لحظات زندگی همراهم بودین هرگز نبودنتون رو نمیفهمم...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...
دانلود فایل صوتی درد و دل با امام رضا از محمد ناصری
شاید شما را درک نمیکردم...اما خوب یادم هست که حسِ غربت رو میفهمیدم...
11 سالم بود و باورم نبود که یک امام تا این حد بتواند غریب باشد...آنوقت بود که برایتان شعر گفتم...
فکر میکردم میتوانم با شعرم شما را خوشحال کنم...و چه احساسات بچگانه اما خالصی بود ان وقتها...
4 سال بعد...پشت نرده های بقیع بود که ناباورانه نگاه میکردم و باز هم باورم نبود تا این حد غربت را...
امام من...
در ارزوی روزی هستم که برایتان صحن و سرایی بسازم حداقل در خور زائرانتان...
والا قدر و ارزش شما که سنجیدنی نیست...
برایمان دعا کنید...
السلام علیک یا کریم اهل البیت،یا حسن مجتبی(ع)...
خیلی بچگانه است اما شعر و توی ادامه مطلب گذاشتم...
*در روزگاری که «کرامت انسانی» به تاراج «قومیّت» میرفت
در آن زمان که «عبودیت» را عفریت «جهالت»، به بر هوت «شرک» رانده بود و شکوفههای «عاطفه»، ناشکفته در گور «نخوت» دفن میشدند و شعر و شراب و شهوت، متاع بازار «عکاظ» بود، آمدی؛ با دستهایی از بوی بهشت
با نگاهی به وسعت عشق و تبسّمی به زیبایی محبت
و هدیهای آوردی، به گرانقدری «توحید».
و چه پُر بها بود لحظههای با تو بودن!*
همین عظمت و شکوه "باتو بودن" ها بود که فاطمه (س) نبودنت را تاب نیاورد..
یادتان هست لبخندش را؟؟؟آن هنگام که به او مژده دادی که او اولین شخصی خواهد بود که بر شما ملحق خواهد شد...
ای پیام بر عشق...ای رحمت للعالمین...دعا کن که پیام عشقت را فهم کنیم...
همانگونه که از دعای شما بود که ما اسلام آوردیم...
وگرنه ما کجا و عبودیت کجا؟؟؟
ما کجا و بندگی خداوند لایتناهی کجا؟؟؟
قسمت ستاره دار* از سایت راسخون برگرفته شده است...