۵ مطلب با موضوع «هنر متعهد» ثبت شده است

ناشهرِ من

دقیقا نمیدانم چند وقت است که حمام نرفته.

سخت متفکرم که چه کسی عطر را برایش تجویز کرده است.شیشه عطر را روی سرو رویش خالی میکنند.عطر مرغوبیست!! اما ناگهان بوی بدی ،بسیار متعفن تر از همان بوی قبلیش، به مشام میرسد...

اشتباه نکنید این یک داستان سرگرم کننده  نیست. بلکه سرگذشت غم انگیز یک شهر است.البته الان به سختی میتوان نام یک شهر را بر روی آن گذاشت.و به همان سختی میتوان قبول کرد که این شهر مجمعی به نام شورای شهر دارد.

شهری که دیار کریمان میخواننش اما هیچ سزاوار زندگی کریمانه نیست. نقدی بر مردمان فرشته خوی و نازنین و صبور این دیار که الحق کریم اند، نیست. بلکه نقدمان بر شهرمان است(بخوانید مسئولین شهر!!).شهری که جزو شهرهای تاریخی بود اما خیلی وقت نیست که اسمش را از لیست شهرهای تاریخی ایران به بیرون کشیدند و حق هم داشتند.

گاهی سوال عجیبی در ذهنم نقش میبندد که شهرداری کرمان چگونه با امثال گروه هایی نوپا و ناوارد که تمام موجودیتشان را بواسطه ثروت و قدرت دارند و نه مهارت و خلاقیت، میخواهد کرمان را درخور نام بلندش بسازد!؟

جز این است که کرمان شبیه تابلوی چهل تیکه شده است با این تفاوت که این تیکه ها از جنس آلومینیوم و بتن اند؟؟؟می گویند باید بناهای تاریخی را مرمت و احیا کرد انگاه شهر زنده خواهد شد و غافل از اینکه یک بنا به شهر زندگی نمیبخشد آن هم زمانی که محیط اطرافش مملوست از هرزگی های معمارانه!!!

 میخواهند شهری را که چرک هایش را هنوز از تن نینداخته با عطر ابنیه تاریخی رنگ و رویی ببخشند(که البته همین کار راهم به درستی انجام نمی دهند) و ای دل غافل که کاریست بس بیهوده و حتی زیان آور...

ایا نمیدانند شهر را ما می سازیم و آنگاه شهر ما را میسازد؟تا زمانی که دیدمان را به شهر و شهرسازی و ابنیه تاریخی و تاثیر معماری بر اینها عوض نکنیم هرگز ممکن نیست شهری درخور انسان های بافضیلت بسازیم.

رک تر بگویم.درخت ها را سرنگون میکنند و خیابان ها را عریض تر تا ترافیک کم شود. دیگر از آن کوچه های باریک و زیبا با دو طرف درخت سر به فلک کشیده که حال آدم های مغموم را به کلی عوض می کرد خبری نیست.ما که سنمان قد نمیدهد اما قدیمی ها دلشان که می گرفت میگفتند برویم درون شهر چرخی بزنیم تا دلمان باز شود.

این بود معنی شهر برایشان.

کوچه هایی داشتند که نفس میکشید و برای این کوچه ها شعر میسرودند.اما حالا؟ ساختمان میسازند و تا یکسال بعد هنوز خاک هایش را جمع نمیکنند و هوا را برای تنفس صبوران این شهر کثیف میکنند.خیابان هارا آسفالت میکنند و به سال نکشیده آسفالت خراب میشود.میخواهند پل بسازنند و به جای شش ماه،شش سال به طول می انجامد و در همه این احوالات این کریمان شهر من هیچ نمیگویند.اما دلیلی بر این نیست که هیچ نمیفهمند...میفهمند ،بهتر از حتی مسئولین میفهمند که برای رفع ترافیک باید ایده داد نه اینکه خیابان ها را عریض تر کردو خانه های قدیمی را از بین برد و درختان را سرنگون کرد.

کرمان شهر پرآبی نیست. آب از دهان خودشان بگرفته اند و به این درخت ها داده اند تا به اینجا رسیده اند.

دلم عجیب پراست.دارم از مطلب اصلی فاصله میگیرم.من به عنوان یک شهروند کرمانی از مرمت بناهای قدیمی شهر راضی ام. حداقل انهایی را که نامی دارند به خوبی مرمت کرده اند و نگهداری میکنند.

اما انهایی که گمنام مانده اند چه؟آنها حق حیات ندارند.خانه های قدیمی میان همین کوچه های مدرن حق زندگی ندارند؟ کاروانسراهای قدیمی شهر حق حیات ندارند؟همه جا که تبدیل به موزه شده چطور نمیتوانید اینها را هم تبدیل به موزه بکنید؟اینکه کار راحتیست.هرجا را که خواستید موزه کردید وبا نهادن نام موزه بر این بناهای زیبا از میزان بازدید کننده هایشان کاستید و ندانستید موزه برای مردم من بوی کسالت و خستگی میدهد؟انهایی را هم که موزه نکرده اید درهایشان را چند قفله کرده اید و به بهانه های گوناگون اجازه ورود به کسی نمی دهید.این مردم حق ندارند شهر واقعی خود را و آثار تاریخی شهر خود را ببینند و از نزدیک لمس کنند بدون اینکه دیوارش بریزد؟

من به عنوان یک شهروند کرمانی فقط نام بناهای تاریخی را آن هم در لیست میراث فرهنگی دیده ام و بس.

اصلا همه اینها به کنار.فرض را میگذاریم بر اینکه همه بناهای تاریخی ما احیا شده اند و رونق دارند.ایا کسی تمایل دارد ساعات خلوت روز پایش را به مشتاقعلی شاه بگذارد؟یا برود حمام گنجعلی خان؟کسی هست که برود داخل اتاق های کاروانسرای درون بازار مس گرها را به تنهایی ببیند؟آیا خبر دارید دانشجویانی که میروند ماهان تا از شترگلو دیدن کنند میترسند از گروه جدا بیفتند؟یادمان نرود ابنیه تاریخی باید در محیطی هماهنگ با خود باشند تا باعث رونق شهر شوند.وقتی ناامنی هست.وقتی مشکلات اجتماعی و تبهکاری هست مرمت کاری از پیش نخواهد برد.

بحث ریشه ای شد؟نه؟اما میدانید اینها همگی حل میشوند اگر دیدمان را عوض کنیم.اگر بدانیم یک کار معماری چقدر میتواند در بوجود آمدن محیط و قابلیت هایش اثربخش باشد. شهر ما گلستان میشود وقتی بدانیم بناها و ساختمان ها را نباید از هم جدا دید.باید همگی در کنار هم دیده شوند.برای ساختن ساختمان های جدید باید به بافت قدیم توجه کرد.

باید کار را به کاردان سپرد!!

اما حیف که نظارت نیست...که اگربود جهانگردی که می آید از بناهای تاریخی کرمان دیدن کند ،هی نمیگشت ببیند از کجا میتواند عکس بگیرد که یکی از این ساختمانهای بی ریخت شهر در عکس نیفتد.باز هم میگویم بنای تاریخی وقتی با ارزش و دلخواه می شود که در یک شهر هماهنگ با ان قرار داشته باشد.نمونه زیبایش را میتوان اصفهان مثال زد.

همین هاست که وقتی به فرد مشهوری چون جان لنگ میگویند وقتی خواستید به ایران بیایید اطرافیانتان چه عکس العملی نشان دادند؟گفت من نگفتم به ایران می روم گفتم به اصفهان میروم .همین هاست که اصفهان را در کل جهان مشهور ساخته.

نگویید اصفهان فقط بابت اثار تاریخیش این چنین شهره گشته که بسی بی انصافیست.در اصفهان می توان هماهنگی و هارمونی دل انگیز بین بناهای قدیمی و بناهای جدید را دید.در آنجا هنوز میتوان برای کوچه ها شعر گفت.میتوان در خیابان ها خاطره ساخت.میتوان زندگی کرد.

ما چه؟دلمان خوش است که میرویم مسجد ملک و در حیاط زیبایش قدمی میزنیم و نمازی میخوانیم و رخوت از تن میگیریم.اما هنوز پایمان را از مسجد بیرون نگذاشته ایم با یک خیابان عریض و مغازه های زهوار در رفته و عمده فروشی های کج و کوله مواجه میشویم و به قول معروف هرچه زده ایم میپرد!!!دلمان خوش است میرویم از کاروانسراها و مدارس قدیمی شهر عکس میگیریم و اما تا به دیوارش تکیه می دهیم روی سرمان خاک مینشیند.دلمان خوش است به این دل خوش کردن ها...

و چقدر صبورند این مردمان ناشهر من!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم سین

ویرانگرِ یک

"هر نعمتی آفتی داره....قدرت هم همینطور!!"

این توصیفیه که مادرم بعضا در مورد رجال سیاسیمون دارن، در وقت اشتباه کردن هاشان!!

بنده رسما در همین جا سخن پر از دُر و گوهر مادرم را به استعمار میبرم و میگویم:خواهر و برادر مذهبی من!

اینترنت نعمته...این احساس مسئولیت شما برای جنگ نرم و حضور در فضای مجازی نعمته....اما بپایید گرفتار آفاتش نشید.

و مهم ترین آفت: ارتباط با نامحرم در فضای مجازی....

مخصوصا شماهایی که در واقعیت ارتباطات بسیار محدود و کنترل شده ای دارین مراقب باشین...

مواظب نظراتی که میگذاریم در وبلاگ های همدیگر باشیم...

همین صمیمیت در نظرات باعث میشه قبح و حیا در ارتباط با نامحرم بریزد و در زندگی واقعی هم تاثیر بگذارد...و این رو هم یادمون نره که حریرِ حیا اینقدر نازکه که اگه آسیبی ببینه به سختی قابل ترمیمه!

همین که برای یک پستِ یک وبلاگ،بیست بار نظر بگذارید،طرف پیش خودش میگوید: اگر با دیگرانش بود میلی/چرا بیست تا کامنت بگذاشت لیلی

من نمیگم وبلاگ ها رو دو قسمت کنین:محرم و نامحرم...به نامحرماش کاری نداشته باشین...اینکارو اوایلی که این وبلاگ رو ساخته بودم انجام دادم و واقعا ممکن نبود.

فقط حواستون باشه ارتباطتون با ایندو متفاوت باشه.مخصوصا روی سخن ام با شماهاییست که صاحبان وبلاگ را در خارج از فضای مجازی میشناسید.

این رو فراموش نکنین هر احکامی که در ارتباط با نامحرم در خارج از فضا مجازی وجود داره در داخل فضای مجازی هم جاریه ...

پس شوخی ممنوع!

نظرات مکرر ممنوع!

بحث های بی نتیجه ممنوع!

خطاب مفرد و لحن صمیمانه ممنوع!


قبل از هرکاری،چند ثانیه فکر کنید که آیا مولامون (عج) راضین من اینکارو بکنم....


پ ن:وقت نوشتن نداشتم.برای همین نتونستم این بحث رو در قالبی که میخوام ارائه بدم.اما دیگه لازم بود این مطلب مطرح بشه!

پ ن:خداییش هیچ عنوانی به اندازه این عنوان که نام فیلم هم هست حق مطلب رو ادا نمیکرد!


پ ن مهم:بعضی دوستان اشتباه متوجه شدن:باید بگم هیچ اشکالی نداره که توی وبلاگ به اسم خودتون مطلب بگذارید...چه خانم چه آقا....بحث اینه که رفتار مناسبی با جنس مخالف داشته باشیم...

پ ن مهم تر: یکی از وبلاگ نویسان محترم به نکته خوبی اشاره کردن.اینکه خواهران سعی کنن در وبلاگ همدیگر نظرات لوس و جلف و... نگذارند که حقا سخن درستیست!!


۵۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱
خانم سین

می شکنم در شکن زلف یار

-همین که گفتم.توی محراب رو "قل هوالله "کار میکنی،دورتادور شبستون رو هم "آیة الکرسی". فقط هم یه بار اسم خودت رو می آری.فقط یه بار!


حاج ابراهیم،کاشیکار زبر دست،نگاهی به نازک کاری های زیبای مسجد کرد و گفت:معمار!آخه ما از این کار نون می خوریم.چه عیبی داره من چند جای این مسجد اسم و تلفن خودمو روی کاشی بنویسم؟


-اوسّا!اینجا مسجد دانشگاهه!با بقیه جاها توفیر داره.چقدر از من حرف می گیری!


 حاج ابراهیم همان گونه که معمار گفته بود عمل کرد.روی کاشی های مسجد یک بار از خودش اسم آورد.مزدش را گرفت و تسویه کرد و رفت.اما چند روز بعد زنگ تلفن معمار به صدا در آمد.حدس بزنید چه کسی بود.


-معمار،از کار راضی هستی؟همونطور که شما گفته بودین ما کار کردیم.اما یه نیم نگاهی هم به آخر آیة الکرسی دور شبستون بندازین،یه چیزایی دستتون می آد!عزت زیاد.


معمار از جا برخاست و راه مسجد را پیش گرفت و شروع کرد با دقت،آخر آیة الکرسی دور شبستان را خواندن:

والذین کفروا اولیاوهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.

این آخر آیة الکرسی است.اصولا کاشیکار باید به همین اندازه بسنده می کرد،اما او بخشی از آیه بعد را هم در ادامه آورده بود.چیزی که معمار تاکنون هیچ کجا ندیده بود!

الم تر الی الذی حاجّ ابراهیم... و دیگر تمام!


 کتاب می شکنم در شکن زلف یار- صفحه 179


انسان می تواند بشکندو این شکستن ها یکی زیباتر از دیگری جلوه کند.ما پیرامون خود حصار کشیده ایم و نمی خواهیم قدمی از آن بیرون بگذاریم.غافل از اینکه تا این حصار را نشکنیم امکان ندارد به آنچه می خواهیم برسیم.

مثل سلمان ...



۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خانم سین

در باب" کمی دیرتر"

یک حکایت کلیشه ای و سطحی که تلاش کرده به خلق شخصیت ها و جریانات سمبلیک بپردازه اما تا حد یک قصه بچگانه کار را کم ارزش کرده...

این حسی بود که بعد از خواندن دو فصل اول کتاب کمی دیرتر نوشته ی سید مهدی شجاعی داشتم...

اما فصل سوم و چهارم  نظرم را تغییر داد...این دو فصل ذهن خواننده را به کلی به خود مشغول می کرد...

دارای مضامینی بسیار ارزشی و دینی بود که دغدغه هر مومنیست!!

جملات دو فصل آخر این کتاب هرکدام به تاملی جداگانه نیاز داشت و به نظر من جملاتش را باید بارها خواند.

باید اعتراف کنم بعضی از جملات این کتاب تا مغز استخوانم را سوزاندند...

در هرحال پیشنهاد میکنم به خاطر رسیدن به دو فصل اخر هم که شده دو فصل اولش را تحمل کنید و این کتاب رو مطالعه کنید...

داستان در مورد نویسنده است و یک جوان...جوانی که بین همه ی "آقا بیا" گو ها ، نوای "آقا نیا" سر داده است و هراسش نیست...سرزنشش میکنند ..تهمت و افترا نثارش میکنند...غافل از اینکه بنده شناس دیگریست!

بیشتر از این نمی گویم،خودتان بخوانید!


و در آخر:              

                الهی عامِلنا بفضلک و لا تُعاملنا بعدلکَ یا کریم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم سین

درباره ی "کمی دیرتر"

یک حکایت کلیشه ای و سطحی که تلاش کرده به خلق شخصیت ها و جریانات سمبلیک بپردازه اما تا حد یک قصه بچگانه کار را کم ارزش کرده...

این حسی بود که بعد از خواندن دو فصل اول کتاب کمی دیرتر نوشته ی سید مهدی شجاعی داشتم...

اما فصل سوم و چهارم  نظرم را تغییر داد...این دو فصل ذهن خواننده را به کلی به خود مشغول می کرد...

دارای مضامینی بسیار ارزشی و دینی بود که دغدغه هر مومنیست!!

جملات دو فصل آخر این کتاب هرکدام به تاملی جداگانه نیاز داشت و به نظر من جملاتش را باید بارها خواند.

باید اعتراف کنم بعضی از جملات این کتاب تا مغز استخوانم را سوزاندند...

در هرحال پیشنهاد میکنم به خاطر رسیدن به دو فصل اخر هم که شده دو فصل اولش را تحمل کنید و این کتاب رو مطالعه کنید...

داستان در مورد نویسنده است و یک جوان...جوانی که بین همه ی "آقا بیا" گو ها ، نوای "آقا نیا" سر داده است و هراسش نیست...سرزنشش میکنند ..تهمت و افترا نثارش میکنند...غافل از اینکه بنده شناس دیگریست!

بیشتر از این نمی گویم،خودتان بخوانید!


و در آخر:              

                الهی عامِلنا بفضلک و لا تُعاملنا بعدلکَ یا کریم...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین