۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

دنیای غم انگیز مردها

مطلب زیر با یک واسطه از وبلاگ خانم الهام کاظمی برداشته شده...اما بنا به دلایلی کمی دخل و تصرف درش انجام دادم.

یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. مومن،پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که هر روز به شیوه ای سورپرایزمان کند و از مردی که هر روز به شیوه ای سورپرایزمان می کند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و بی وقفه توی جمع قربان صدقه مان بروند و زود عصبانی نشود و حتی یک نقطه ضعف هم نداشته باشد!

مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

درباره ی "کمی دیرتر"

یک حکایت کلیشه ای و سطحی که تلاش کرده به خلق شخصیت ها و جریانات سمبلیک بپردازه اما تا حد یک قصه بچگانه کار را کم ارزش کرده...

این حسی بود که بعد از خواندن دو فصل اول کتاب کمی دیرتر نوشته ی سید مهدی شجاعی داشتم...

اما فصل سوم و چهارم  نظرم را تغییر داد...این دو فصل ذهن خواننده را به کلی به خود مشغول می کرد...

دارای مضامینی بسیار ارزشی و دینی بود که دغدغه هر مومنیست!!

جملات دو فصل آخر این کتاب هرکدام به تاملی جداگانه نیاز داشت و به نظر من جملاتش را باید بارها خواند.

باید اعتراف کنم بعضی از جملات این کتاب تا مغز استخوانم را سوزاندند...

در هرحال پیشنهاد میکنم به خاطر رسیدن به دو فصل اخر هم که شده دو فصل اولش را تحمل کنید و این کتاب رو مطالعه کنید...

داستان در مورد نویسنده است و یک جوان...جوانی که بین همه ی "آقا بیا" گو ها ، نوای "آقا نیا" سر داده است و هراسش نیست...سرزنشش میکنند ..تهمت و افترا نثارش میکنند...غافل از اینکه بنده شناس دیگریست!

بیشتر از این نمی گویم،خودتان بخوانید!


و در آخر:              

                الهی عامِلنا بفضلک و لا تُعاملنا بعدلکَ یا کریم...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

صدای تند موسیقی!!!

ایام غمگین فاطمیه است...

از داخل سوپر مارکت صدای تند موسیقی می آمد...

یک نهی از منکر ساده قضیه را حل کرد...

داخل ساندویچی صدای تند موسیقی می آمد....

یک نهی از منکر ساده قضیه را حل کرد...

واحد روبرویی مهمانی داشتند و هیاهوی سوت و کف و جیغشان همراه با صدای تند موسیقی بلند بود....

یک نهی از منکر ساده قضیه را حل کرد...

...

فارغ از همه ی  یک نهی از منکرهای ساده مینشینم جلوی تلویزیون...

ناگهان صدای تند موسیقی میخکوبم میکند...

این یکی را کجای دلم بگذارم آخر؟؟؟



۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

نوشت فاطمه شاعر زبانش الکن شد...

                                     چرا مادر نماز خویش را بنشسته می خواند 
ز فضهّ راز آن پرسیدم و، گویا نمی داند 

نفس از سینه اش آید به سختی، گشته معلومم 
که بیش از چند روزی پیش ما، مادر نمی ماند 





هر سال با شوق و اشتیاق در حرمش سال جدیدم را آغاز می کردم...

اینبار اما نمی خواستم بروم...

خسته بودم و "جایی دیگر" انتظارم را میکشید...

من نخواستم اما شما مرا بردید آقا جان!!!

دوست دارم خیال کنم که نیم نظری هم به من داشتید...

                                                چه خیال دل انگیزی!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین