۳۷ مطلب با موضوع «هوای حوایی من» ثبت شده است

...

همه چیز درست میشه...به زودی...

اینو مطمئنم!!!


آقا فرمودند آرمانگرایی با واقع بینی همراه است...

نفرمودند که آرمانهایتان را به پای واقعیت ها ذبح کنید...


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

آرامش...

چه سعادتی بود امشب...

همرزم شهید مغفوری...

پدر بزرگوار شهید کیانی...

جبهه...

یاد شهدا...

یاد مادر...یاد زهرا(س)

یاد مدینه...بقیع...

یاد قبر های خاکی...

حسین (ع)

گریستم....زار زدم...

امشب تا میتوانستم اشک ریختم...

امشب به ناله هایم ..به ضجه هایم ...اجازه دادم تا رها شوند و نگران نباشند که مبادا دیگران بشنوند !!!

پایم را که در گلزار گذاشتم حالم دگرگون شد...

شهید مغفوری...شهید محمدرضا کاظمی زاده...شهید محمدرضا مرادی...شهید مهدی کازرونی ... و باز اشک!!!

امشب...

آرومم...خیلی آروم!!!

خداوندا شکر بابت روزی امشبت...شکر!!!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

هیچکس عقل کل نیست...

چرا گاهی آدما جایی که باید باشن نیستن...


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

چند ثانیه کوتاه کافیست برای...

از سرما بود که زمین لرزید یا از سر عصبانیت؟؟؟نمیدونم!!!

اما زلزله که اومد....

توی همون چند ثانیه کوتاه که زمین بی تابی میکرد...

ذهنم نه پی در بود و نه دنبال میز ...

فقط تصویر چند نفر جلوی چشمام رژه می رفت...

الحمدلله که سالمن...

شکرت خدایا!!!


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

روزهای خاکستری...



اینجا اینقدر تاریک است که نمیبینمش...ایمان من کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

پس چرا بهره ای از مهر برایم نبود...

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

                                                                       وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور


دوستان و آشنایان تولدم و بهم تبریک میگن اما...

ماه مهر است و لطافت در اوج...و محبت سرشار...

پس چرا با همه غم هایم زاده این ماه شدم؟؟؟؟


سالها پیش در همچین شبی گریستم و چشمانم را گشودم...

امشب هم به رسم ناجوانمردانه روزگار، می گریم و چشمانم را می بندم...


ته نوشت:

نمینویسم که غمم رو منتقل کنم...

نمینویسم که باهام هم دردی بشه...

نمینویسم که بپرسن دردم چیه...

فقط و فقط

              مینویسم تا آروم بشم...نوشتن همیشه آرامش بخشه!!!

التماس دعا





۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین

نظر...

هروقت میریم مهمونی مامانم بهم میگه:

خواستی میوه برداری از زیرش بردار...اون رسیده و تر و تازهه که رو گذاشتن و یه وقت برنداری...

چون چشم دنبالشه...

نظر روشه...

اثر داره...


کمی تامل!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم سین